این مقاله ابتدا درسایت ایران وایر در ۶ فوریه ۲۰۱۵ / ۱۷ بهمن ۱۳۹۳ منتشر شد.
بیژن معصومیان
مقدّمه
_______________________
در سالهای اخیر، آقای ابوالحسن بنی صدر – رئیس جمهور پیشین ایران – به دفعات از حقوق انسانیِ بهائیان ایران دفاع کردهاند، و جامعۀ بهائی از کوششهای ایشان در این زمینه قدر دانی میکند.
ولی اخیراً در مصاحبهای با سایت IRANWIRE (https://goo.gl/6s59ph) ، مطالبی راجع به یکی از اسلاف شان بهنام صدرالصدورِ همدانی و رابطۀ این شخصِ بزرگوار با آئینِ بهائی اظهار داشتهاند، که دور از واقعیتهای تاریخی است. از جمله فرمودهاند «بهاییان صدرالصدور را به خودشان میبندند. تاریخ درآورده و به او نسبت دادهاند.» قصد از نگارشِ این مقاله صرفاً روشنگری است، تا سوء تفاهماتی نظیرِ آنچه در این مصاحبه حاصل شده است بر طرف شود.
صدرالصدور فرزندِ حاجی میرزا سید ابوالقاسم همدانی معروف به صدرالعلمایِ همدانی بود. صدرالعلماء لقبی بود که در قرنِ نوزدهم به روحانیونِ برجستۀ شهرهای مختلفِ ایران میدادند. حاجی میرزا سید ابوالقاسم هم برای مدتی صدرالعلمای همدان بود. اجدادِ ایشان اهلِ قِرخْلَر در چند فرسنگیِ همدان بودند. گذشته از وجهۀ علمی، حاجی میرزا سید ابوالقاسم در دامانِ خانوادهای اشرافی و دودمانی نجیب و اصیل پرورش یافته، و از سلسلۀ سادات صحیحالنَسَبِ موسوی بود. فرزندِ ارشدش همین صدرالصدور بود، که در سال ۱۲۸۵ هجری قمری (۱۸۶۸میلادی) در همدان متولد شد. نامِ وی سید احمد بود. مادرش خانزاده خانم در دورانِ کودکیِ سید احمد فوت کرد. پس از او، حاجی میرزا سید ابوالقاسم با دختردائیِ سید احمد ازدواج کرد. نامِ این دائی میرزا حسین خان بود، که هم از دراویش و هم از پیروانِ باب بود.
سید احمد، پس از تحصیلاتِ مکتبی و یادگیریِ زبانهای فارسی و عربی، به تحصیلِ فقه و اصولِ کلام و حکمت مشغول شد. ابتدا نزدِ حاجی میرزا اسحاق، مجتهدِ همدان، به تکمیلِ دانشِ فقه پرداخت، و درجاتِ ترقی را طی کرد. سپس، کتابی در فقه بهاسم «مصابیح الامة فی تبیین الحل و الحرمة» تألیف کرد (۱).
در آن زمان، پدرِ صدرالصدور فوت کرده بود. چون سید احمد در کسبِ علومِ دینی پیشرفتِ قابلِ ملاحظهای کرده بود، مطابقِ رسمِ آن عصر، لقب «صدرالعلماء» را از پدر به ارث برد، و به سید احمد صدرالعلمای همدانی مشهور شد. در همین احوال، صدرالصدور عازمِ سفری به طهران برای بسطِ علوم بود، که برای اولین بار در سال ۱۸۹۷میلادی، نامِ آئین بهائی را از پزشکِ خانوادۀشان بهنامِ حاجی حکیم موسی شنید. طبیبِ مزبور از کلیمیانِ همدان بود، که از طریقِ دانشمندِ شهیرِ بهائی – میرزا ابوالفضل گلپایگانی – به آئین بهائی گرویده بود. روزی سید احمدْ حکیم موسی را به اسلام دعوت کرد. حکیم موسی در جواب گفت طایفۀ جدیدی ظاهر شده که معتقد است قائمِ موعودِ مسلمین ظهور کرده است؛ اگر شما بتوانید آنها را قانع کنید، من هم مسلمان میشوم. صدرالصدور این شرط را میپذیرد، و ابتدا شبی در خانۀ حاج مهدی ارجمند، از بهائیان سرشناسِ همدان با چند تن از آنها به بحثی متین و مؤدبانه پرداخت. چون مدتِ کوتاهی پس از آن شب عازمِ طهران بود، از حکیم موسی نامِ یکی از بهائیانِ مطلع در طهران بهنامِ میرزا سلیمانِ سِمسار را گرفت. پس از ورود به آن شهر، از طریقِ میرزا سلیمان، شروع به معاشرت با بهائیانِ طهران کرد. در ضمن، به حاجی حکیم موسی هم قول داد که پس از تحقیقِ جامع در موردِ آئین بهائی، رسالۀ استدلالیهای یا در رد یا در اثباتِ آن آئین بنویسد، و سرانجام چنین نیز کرد. پس از مدت زیادی تحقیق و تفحص و مکالماتِ متعدد با بهائیانِ طهران، سرانجام در جلسهای با حضورِ سه تن از شاعرانِ نامدارِ بهائی – نعیم سِدهای اصفهانی و دو برادر بهنامِ نیّر و سینا – و نیز شیخ محمد علی قائنی، صدرالصدور از حاضرین خواست که برخی از آثارِ آئینِ بهائی را برایش تلاوت کنند. شیخ محمد علی قائنی، که صدای بسیار زیبائی داشت، یکی از نامههای (الواح) عبدالبهاء بهنام «لوحِ خراسان» را با لحنی بسیار زیبا خواند. صدرالصدور پس از شنیدنِ محتوایِ این نامه (لوح)، قدمِ آخر را برداشت و رسماً به آئینِ بهائی پیوست.(۲)
وقتی خبرِ ورودِ سید احمد به جَرگۀ پیروانِ آئینِ بهائی به عبدالبهاء در فلسطین رسید، ایشان نامهای برای سید احمد فرستاد، و ورودِ وی به زمرۀ پیروانِ بهاءالله را تبریک گفت. این نامه در چند کتابِ بهائی – از جمله «تاریخِ حضرتِ صدرالصدور» نوشتۀ نصرالله رستگار، یکی از شاگردان کلاسهای بهائی صدرالصدور در سالهای بعد – دَرج شده است.[۳] نسخهای از «تاریخِ حضرتِ صدرالصدور» در کتابخانۀ مجلسِ ایران (https://goo.gl/fKusdq) هم موجود است. در مجموع، صدرالصدور حداقل ۱۹ نامه از عبدالبهاء دریافت کرد.
همانطور که در بالا اشاره شد، قبل از ورود به آئین بهائی، سید احمد متخلص به صدرالعلمای همدانی بود. لقب صدرالصدور را عبدالبهاء پس از قبول آئین بهائی به سید احمد داد. تنها پس از آن بود که سید احمد از صدر العلمای همدانی به صدرالصدور همدانی معروف شد. یکی از اولین وظایفی که عبدالبهاء به صدرالصدور محوَل کرد نوشتنِ رسالۀ استدلالیهای در اثباتِ حقانیتِ آئینِ بهائی بود. صدرالصدور هم این استدلالیه را در ۱۰۰۳ صفحه نوشت، و نسخۀ آن هم موجود است. نامِ این رساله «لمعاتِ خمس و تجلیاتِ شمس» است. منظورِ صدرالصدور از لمعات خمس (روشنیهای پنجگانه) اشاره به پنج مطلبِ عمدۀ این استدلالیه است که عبارتند از:
۱. اثباتِ حقانیتِ باب بهعنوانِ قائمِ آلِ محمد از طریقِ قرآن و احادیثِ اسلامی
۲. اثباتِ حقانیتِ بهاءالله بهعنوان مظهرِ ظهورِ کلیِ الهی از طریقِ آیات و روایاتِ اسلامی مبنی بر هجرتِ موعود به دارالسلام، ادرنه، و عکا در فلسطین
۳. اثباتِ حقانیتِ عبدالبهاء با نقلِ آیات و احادیثِ اسلامی
۴. بشاراتِ کتبِ پارسیان و زرتشتیان، تورات، انجیل و قرآنِ مجید در موردِ ظهورِ باب و بهاءالله
۵. بشارات و اشاراتِ موجود به ظهورِ باب و بهاءالله در آثار، اشعار و کتبِ عرفای اسلامی و اهلِ تصوف مانند ابن عربی، سید حسین اخلاطی، و سعد الدین حموی [۴]
هنگامِ نوشتنِ این رساله، صدرالصدور تصمیم گرفت در طهران کلاسهای مطالعات بهائی برای جوانان ترتیب دهد. پس از مشورت با برخی دیگر از بهائیانِ سرشناسِ طهران و کسبِ موافقتِ آنها، این کلاسها را در سال ۱۹۰۳ میلادی در طهران تأسیس کرد. با این عمل، صدرالصدور نامِ خود را بهعنوانِ اولین دانشمندِ بهائی که اقدام به تشکیلِ چنین کلاسی برای جوانانِ بهائی در ایران کرده بود، در تاریخِ این آئین ثبت نمود. این کلاسها روزهای جمعه تشکیل میشد، و کتاب درسشان هم همان رسالۀ «لمعاتِ خمس و تجلیاتِ شمس» بود. روزهای یکشنبه هم صدرالصدور کلاسهای ویژهای برای شاگردانِ ممتازِ بهائی داشت:
جالب این است که در سال ۱۹۰۶میلادی، دو تن از بهائیانِ غربی بهنامِ آقای هیپولیت دریفوس بارنی و خانم لورا کلیفورد بارنی که به ایران سفر کرده بودند، به مدتِ چند هفته در کلاسهای درسِ صدرالصدور شرکت کردند. یکی از هدفهای مهمِ این سفر، آشنایی و ارتباطِ بهائیانِ شرق با غرب بود، که از نظرِ عبدالبهاء قدمِ مهمی در راهِ ایجادِ وحدت و دوستی میانِ ابناءِ نوعِ بشر بود. شمارۀ اردیبهشتِ ١٣۴١ (مه ١٩۶١) «آهنگِ بدیع»، که مجلهای برای جوانانِ بهائیِ ایرانِ قبل از انقلاب بود، حاویِ مقالهای با عنوان «ارتباطِ شرق و غرب» به قلمِ نصرالله رستگار –شاگردِ صدرالصدور و مؤلف «تاریخ حضرت صدر الصدور» – است. این مقاله حاویِ یک عکسِ تاریخی از این دیدار نیز هست:
هیپولیت دریفوس بارنی دکترایِ حقوق داشت. وی اولین شهروندِ فرانسوی بود که در سالِ ۱۹۰۱ به آئین بهائی گروید. او هنگامِ مسافرت به ایران با خانم لورا کلیفورد بارنی نامزد بود. پس از مراجعت از ایران، این دو با یکدیگر ازدواج کردند. هر دو با زبانهای فارسی و عربی آشنائی داشتند. هیپولیت دریفوس بارنی بسیاری از آثارِ عمدۀ بهاءالله – از جمله کتاب ایقان، هفت وادی، چهار وادی، و کتاب اقدس – را از زبانِ اصلی به فرانسه ترجمه کرد. خانم بارنی در طولِ اقامتش در ایران از صدرالصدور درخواست کرد که به برخی سؤالهای او دربارۀ اثباتِ حقانیتِ آئینِ بهائی از طریقِ قرآن و احادیثِ اسلامی پاسخ بدهد. این سؤالها و جوابهائی که صدرالصدور به آن داد، بهصورتِ استدلالیۀ جدیدی بهنام «استدلالیۀ مختصرِ صدرالصدور» در ۱۰۳ صفحه جمعآوری شد. پس از ترکِ ایران، خانمِ لورا کلیفورد بارنی برای دیدار با عبدالبهاء به فلسطین رفت، و در آنجا نسخۀ «استدلالیۀ مختصرِ صدرالصدور» را به عبدالبهاء داد. ولی بهعلتِ تنگیِ وقت، تا مدت زیادی، عبدالبهاء فرصتِ مطالعۀ این استدلالیه را نکرد، و حتی در نامهای به خانم بارنی از این بابت اظهارِ تأسف کرد.[۵] خوانندگان گرامی میتوانند نسخۀ این استدلالیه را که به خط و امضای خودِ صدرالصدور است، در این آدرس (https://goo.gl/wULu29 ) ملاحظه کنند. در صفحۀ آخرِ این رساله، امضای صدرالصدور با نامِ خانوادگیاش (احمد الموسوی الهمدانی) بهوضوح دیده میشود. در ضمن، اشاره به اینکه این استدلالیه تقدیمِ آقای هیپولیت دریفوس بارنی و خانم لورا کلیفورد بارنی شده نیز با خطِ خودِ ایشان نوشته شده است، و بهصورت مشخص، صدرالصدور مراتبِ ایمانش به عبدالبهاء بهعنوان رهبرِ بهائیان (مرکزِ میثاق) را هم ذکر نموده است:
متأسفانه، صدرالصدور در ۴٠ سالگی، پس از مدتی کسالت، تنها یک سال پس از آن دیدارِ تاریخی با بهائیانِ غرب، در تاریخ ۱۹ آوریل ۱۹۰۷میلادی، از بیماریِ ناشناختهای فوت کرد. اما کلاسهای مطالعاتِ او برای جوانانِ بهائیِ طهران از طریقِ شاعرِ نامدارِ بهائی، نعیمِ سِدهای اصفهانی، ادامه یافت.
بیژن معصومیان
پژوهشگر مستقل
زیرنویس
۱. عزیزالله سلیمانی، مصابیح هدایت، جلد ۵، صص ۹-۱۰.
۲. نصرالله رستگار، تاریخ حضرت صدر الصدور، صص ۳۷-۳۸.
۳. همانجا، صص ۳۸-۳۹.
۴. وحید رأفتی، میراث صدرالصدور (خوشههائی از خرمن ادب و هنر، شمارۀ ۱۷) نشریۀ سالانۀ انجمن ادب و هنر ایران، لندن، انگلستان ،۲۰۱۳، صص ۱۹۸-۱۹۷.
۵. وحید رأفتی، همانجا ص ۱۹۹.
___________________________________________________________________________
واکنش ابوالحسن بنی صدر
نخست یادآور میشوم که دفاع از آزادی عقیده و باور یک امر است که همواره بدان عامل بودهام و هستم و بحث در باب حق و ناحق بودن یک عقیده امری دیگر است. نقد عقیدهها نیز حقی از حقوق انسان است. خود این حق را بکار میبرم و از منتقدان نیز دفاع میکنم.
و سپس، یادآور میشوم که بطور قطع از نیم قرن بیشتر است که من تاریخ صدرالصدور را خواندهام. در همان زمان، مناقشهها که این تاریخ نیز شده بود را هم خواندهام. تا جائی که به یاد میآورم از جمله علت بهائی خواندن خویش و آنچه کرده است را برخوردهائی ذکر کرده بودند که او را بسیار آزرده کرده بودهاند. باز بیاد میآورم این قول را که به او نسبت داده بودند: من باسوادتر از آن هستم که بهائی بشوم. قول در باره بازگشت او به اسلام را نیز، همان زمان شنیدهام.
حالا که این متن و، در آن، 5 عنوان روشنائی های پنج گانه را خواندم ، بسی حیرتآور مییابم که او دو تناقض آشکار را در کار خود ندیده باشد. اگر او اهل دانش بوده چگونه میتوانسته است چنین تناقض هائی را نبیند. در حقیقت، او بهائیت را با اسلام – و در یک مورد، ودیگر ادیان – ثابت میکند. بنابر این 5 استدلال، بهائیت اعتبار خود را از اسلام میگیرد. چگونه ممکن است اعتباریافته ناقض اعتباردهنده بگردد؟ اسلام اعتبار بخش، سزاوارتر است برای این که فکر راهنما بگردد. تناقض دوم باز بسیار آشکار اینست: هرگاه بهائیت حقانیت داشته باشد، دلیل حقانیت باید در خود آن باشد. جستجوی دلیل در دینی – در یک مورد دینها – دیگر، اعتراف روشن و بی خدشهایاست بر فاقد بودن حقانیت.
بنابراین، آنچه گفتهام با توجه به مجموع خواندههایم بود. در مقام نظر نسبت به یک روی داد، برابر آنچه بخاطرم مانده بود، به پرسش پاسخ دادهام. وگرنه من داور طرز فکر او نیستم. هم به آزادی انتخاب فکر راهنما باور دارم و هم مسئولیت در قبول و بکار بردن طرز فکری را شخصی می دانم.
____________________________________________________________